ناراحتی....

ساخت وبلاگ

امروز با باران دعوام شد... حوصله خودم رو هم ندارم چه برسه به دیگری..

سید هم کارش تموم شد و رفت...

اونم که مثلا عقد کرده و تو آسمون و داره راه میره..

فاطی هم با اختلاف کم جا موند...

ناراحتیم خیلی زیاده... خیلی زیاده...

دلم پره... اونقدر که اضافه که هیچ همش از گوشه چشمم بیرون میزنه...

خیلی خستم

مادری کمرش درد گرفته...

داداش غریب هم بخاطر یه بدهی کوچیک از خواهرش نه شنیده...

چقدر سخته کسی رو نداشته باشی...

چقدر سخته تنها باشی... چقدر سخته...

خدایا چرا نگاهی به ما نمیکنی...

البته نگاهت همیشه به ما هست...

ولی 

خیلی ناراحتم

کمکتون کن

جز تو خدایی نداریم...

بدصفت...
ما را در سایت بدصفت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khateratemann97 بازدید : 91 تاريخ : شنبه 17 اسفند 1398 ساعت: 8:58