بهار ۱۴۰۰

امروز چهارم فروردین ..

 من نیمه اول استراحتم

..  مهتاب با همسرش بحثش شده و چند روزی هست که اینجاست

منم کلی درس و مشق دارم  که هنوز نخوندم...

فعلا همینجوری دارم پیش میرم...

نهار نخوردم

فکرم پیش رامیناست

نمیدونم

واقعا نمیدونم .. کمی خسته ام .. ار رزن هم خبری ندارم ... بیگ لری هم خیلی روی عصابم هست اصلا دوست ندارم باهاش ارتباط داشته باشم حس میکنم خیلی دهاتی رفتار میکنه خیلی تو فاز فخر فروشی .. یه دست لباس بیشتر نداره هرجا میره همون رو میپوشه و پر از ادعاهای تو خالی ....

این زندگی خیلی مسخره است و خیلی طاقت فرسا

 روزهای تکراری

ادم های تکراری

حرفای تکراری

و خیلی چیزهای تکراری دیگه...

بگذار ببینم در گذشته چخبربوده