ساعت یک شب بیدار شدم از شدت سرما...
تب و لرز..
یاد تو افتادم مادر...
یاد روزهایی که زیر سه تا پتو میلرزدی و من هیچ کاری از دستم برنمیومد...
هه دالکه نازارم
که دیگه ندارمت...
امشب چشمم به یاد درد های تو بیدار مونده
قطعا اگه بیدار بودی الان وضو گرفته بودی و صدای تسبیحات به گوشم می رسید...
خدایا مادرم رو ببخش بحق نجواهای شبانه امیرالمومنین آمین
بدصفت...برچسب : نویسنده : khateratemann97 بازدید : 26